-
پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ
-
۱۵۲

کبوتر و آسمان
بگذار سر به سینه ی من، تا که بشنوی، آهنگ اشتیاق دلی دردمند را.
شاید که بیش از ین نپسندی به کار عشق، آزار این رمیده ی سر در کمند را.
بگذار سر به سینه ی من، تا بگویمت:
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت: این مرغ خسته جان، عمری است در هوای تو از آشیان جداست.
دلتنگم آنچنان که: اگر بینمت به کام، خواهم که جاودانه بنالم به دامنت، شاید که جاودانه بمانی کنار من، ای نازنین- که هیچ وفا نیست با منت-
تو، آسمان آبی آرام و روشنی،
من، چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم! با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت. ای نوشخندِ صبح،
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب، بیمار خنده های توام، بیشتر بخند! خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب!
یکی از اشعار بسیار زیبای فریدون مشیری شعر «کبوتر و آسمان» است. در این شعر کبوتری لب به سخن می گشاید و با آسمان درد دل می کند؛ امّا از دور. کبوتری که بال و پرش از آسمان کوتاه شده است، دلش می خواهد آسمان بداند که در دل کوچکش چه می گذرد. فریدون مشیری به هیچ وجه در شعرش میزان محدودیت کبوتر را بیان نکرده است، ولی به راحتی از زبان کبوتر می توان به این نتیجه رسید که عدم دسترسی او به آسمان یعنی در بند زمین بودن. یعنی وقتی که به آرزویت نمی رسی مهم نیست که در چه فاصله ای از آن قرار داری؛ دور یا نزدیک، هر دو یکی است. فاصله، فاصله است.
http://eitaa.com/saneiart
www.dezlenz.ir