-
پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ
-
۴۶۴

دزفول افرادی چون ستارگان تابان داشته ، مردانی عارف و مقدس و زاهد متقّی مانند سید کاشف و مولا علیخان قاری و حاج شیخ سلیمان و سید محمد علی نجفی و محمد علی جولا و مانند اینان هم تربیت کرده است .
شما اگر در این مطلبی که از نظرتان میگذرد دقت و تأملی فرمائید به بلندی و علّو درجه ی ملا محمد علی جولای دزفولی پیخواهید برد . او داستانی دارد که در بیست و چهار سال قبل ، در دزفول از ثقاب یدانشمندان آن شهر شنیدهام و بعد در کتاب « الشمس الطالعه » و کتاب شرح زندگی« شیخ انصاری » دیده ام ، آنها نقل میکرده اند : آقای حاج « محمد حسین تبریزی » که از تجّار محترم تبریز بوده و فرزندی نداشته و آنچه از وسایل مادّی از قبیل دارو و دوا برایش ممکن بوده استفاده کرده و بازهم دارای فرزندی نشده میگوید : من به نجف اشرف مشرّف شدم و برای قضاء حاجتم به مسجد سهله رفتم و متوسل به « امام زمان » علیه السلام گردیدم ، شب در عالم مکاشفه دیدم، که آقای بزرگواری به من فرمودند :
برو دزفول نزد « محمدعلی جولاگر » ( بافنده) تا حاجتت برآورده شود . من به دزفول رفتم و از آدرس آن شخص تحقیق کردم ، به من او را نشان دادند وقتی او را دیدم ، از او خوشم آمد زیرا او مرد فقیر روشن ضمیری بود ، مغازهی کوچکی داشت و مشغول کرباس بافی بود. به او سلام کردم ، او گفت : علیک السّلام آقای حاج محمدحسین حاجتت برآورده شد ، من از آنکه هم اسم مرا میدانست و هم گفت : حاجتت برآورده شده تعجب کردم و از او تقاضا نمودم ، که شب را خدمتش بمانم.
گفت : مانعی ندارد .
من وارد دکان کوچک او شدم ، موقع مغرب ، اذان گفت و نماز مغرب و عشا را با هم خواندیم ، مختصری که از شب گذشت ، سفرهای را پهن کرد، مقداری نان جو در آن سفره بود و مقداری هم ماست آورد ، با هم شام خوردیم .
من و او همانجا خوابیدیم ، صبح برخاست و نماز صبح را خواندیم و مختصری تعقیب خواند و دوباره مشغول کرباس بافی خود شد .
به او گفتم : من که خدمت شما رسیدهام دو مقصد داشتم یکی را فرمودید که برآورده شد ، دومی این است که شما چه عملی انجام دادهاید ، که به این مقام رسیدهاید؟
« امام (علیه السلام) » مرا به شما حواله میدهد !!
از اسم و لقب من اطّلاع دارید !!
گفت : ای آقا ، این چه سؤالی است که میکنی؟! حاجتت برآورده شده ، راهت را بگیر و برو.
گفتم : من میهمان شمایم و باید میهمان را اکرام کنی ، من تقاضایم این است که شرح حال خودت را برایم بگویی و بدان تا آن را نگویی نخواهم رفت.
گفت : من در همین محل مشغول همین کسب بودم ، در مقابل این دکان یک نفر از اعضای دولت بود ، او بسیار مرد ستمگری بود .
سربازی از او و خانه اش نگهداری میکرد ، یک روز آن سرباز نزد من آمد و گفت : شما برای خودتان از کجا غذا تهیه میکنید؟
من به او گفتم : سالی صد من جو و گندم میخرم ، آرد میکنم ، و نان میپزم و میخورم ، زن و فرزندی هم ندارم .
گفت : من در اینجا مستحفظم و دوست ندارم ، از غذای این ظالم که حرام است بخورم ، اگر برای تو مانعی ندارد صد من جو هم برای من تهیه کن و روزی دو قرص نان برای من درست کن ، متشکر خواهم بود.
من قبول کردم و هر روز دو عدد نان خود را از من میگرفت و میرفت ، یک روز که نان را تهیه کرده بودم و منتظرش بودم از موعد مقرر گذشت ولی او نیامد . رفتم و از احوالش جویا شدم . گفتند : مریض است ! به عیادتش رفتم، از او خواستم اجازه دهد ، برایش طبیب ببرم . گفت : لازم نیست من باید امشب بمیرم نصفه های شب وقتی من مُردم کسی میآید و به تو خبر مرگم را میدهد ، تو بیا اینجا و هر چه به تو دستور دادند عمل کن و بقیه آرد هم مال تو باشد ، من خواستم شب در کنارش بمانم ، به من اجازه نداد ، من به دکان آمدم .
نصفه های شب متوجه شدم ، که کسی در دکانم را میزند و میگوید : محمد علی بیا بیرون ، من بیرون آمدم ، مردی را دیدم که او را نمیشناختم ، با هم به مسجد رفتیم دیدم ، آن سرباز از دنیا رفته و جنازه اش آنجا است دو نفر کنار جنازهاش ایستادهاند.
به من گفتند : بیا کمک کن ، تا جنازه او را به طرف رودخانه ببریم و غسل دهیم . بالاخره او را به کنار رودخانه بردیم و غسل دادیم و کفن کردیم و نماز بر او گذاردیم و آوردیم کنار مسجد دفن کردیم .
سپس من به دکان برگشتم . چند شب بعد ، باز در دکان را زدند ، من از دکان بیرون آمدم دیدم ، یک نفر آمده و میگوید : آقا تو را میخواهند با من بیا تا به خدمتش برسیم ! من اطاعت کردم و با او رفتم ، به بیابانی رسیدیم که فوق العاده روشن بود مثل شبهای چهاردهم ماه با اینکه آخر ماه بود و من از این جهت تعجب میکردم . پس از چند لحظه ، به صحرای لور (که شمال دزفول واقع شده) رسیدیم ، از دور چند نفر را دیدم که دور هم نشستهاند و یک نفر هم خدمت آنها ایستاده است ، در میان آنهایی که نشسته بودند یک نفر خیلی با عظمت بود ، من دانستم که او حضرت « صاحب الزمان(عج) » است ترس و هول عجیبی مرا گرفته بود و بدنم میلرزید . مردی که به دنبال من آمده بود ، گفت : قدری جلوتر برو ، من جلوتر رفتم و بعد ایستادم . آن کس که خدمت آقایان ایستاده بود ، به من گفت جلوتر بیا نترس من باز مقداری جلوتر رفتم .
حضرت « بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) » به یکی از آن افراد فرمودند : منصب سرباز را به خاطر خدمتی که به شیعهی ما کرده به او بده .
عرض کردم : من کاسب و بافندهام چگونه میتوانم سرباز باشم (خیال میکردم مرا به جای سرباز مرحوم میخواهند نگهبان منزل آن مرد کنند )
آقا با تبسّمی فرمودند : ما میخواهیم منصب او را به تو بدهیم ، من هم باز حرف خودم را تکرار کردم .
باز فرمودند : ما میخواهیم مقام سرباز مرحوم را به تو بدهیم نه آنکه سرباز باشی برو و تو به جای او خواهی بود.
من تنها برگشتم ، ولی در مراجعت هوا خیلی تاریک بود و بحمدالله از آن شب تا به حال دستورات مولایم حضرت « صاحب الزمان(عج) » به من میرسد و با آن حضرت ارتباط دارم که منجمله همین جریان تو بود که به من گفته بودند1 .
1 . تشرف ملا محمد علی جولای دزفولی در کتاب های زیر نقل شده است :
کتاب شخصیت شیخ انصاری تألیف آیت الله حاج شیخ مرتضی انصاری نوادة شیخ اعظم از صفحة 52 الی 55
کتاب ملاقات با امام زمان (عج) تألیف حاج سیّد حسن ابطحی ، صفحه 275 تا 280
کتاب برکات حضرت ولی عصر (عج)- تألیف آقای سید جواد معلم
-
چهارشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۲، ۰۲:۰۸ ب.ظ
-
۳۲۳

مزار جناب صعصعه ابن صوحان واقع در مسجد صعصعه دزفول
صعصعه بن صوحان از شیعیان و مخلصان امام علی(ع) و از رجال بزرگ شیعه و خطباء معروف کوفه و از معدود اصحابی بود که در تشییع جنازه امام علی(ع) شرکت داشت و امام صادق(ع) در گفتاری رشک برانگیز فرمودند «کسی با امام علی(ع) نبود که ایشان را آنگونه که شایستهاش است، بشناسد، مگر صعصعه و اصحابش»
▫️صعصعه امام علی(ع) را زینتدهنده خلافت میدانست و معتقد بود او به خلافت ارزش و مقام داده است
▫️در لحظات احتضار حضرت علی(ع) شیعیانی در دور بستر ایشان جمع شدند یکی از آنها صعصعة بن صوحان بود. ایشان سوالاتی در آن لحظات از امیرمومنان سوالاتی پرسیدند که نیاز است همه ما شیعیان از پاسخ آنها باخبر باشیم
مکالمه حضرت امیرالمومنین علی (ع) با صعصعه بن صوحان:
▫️صعصعه عرض کرد:
مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم؟
حضرت فرمودند: قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه بنماید و لکن از باب«و اما بنعمة ربک فحدث» (نعمت های خداداده ی خود را نقل کن) می گویم: من از آدم افضل هستم،
صعصعه عرض کرد: به چه دلیل افضل از آدم هستی؟
حضرت بیاناتی فرمودند که خلاصه اش این می شود: برای آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود فقط از یک شجره گندم منع گردید و او از آن شجره ی منهیه خورد و از بهشت و جوار حضرت حق خارج شد ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود و من به میل و اراده ی خود چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم از گندم نخوردم.
▫️صعصه عرض کرد:
شما از نوح افضل هستید؟
حضرت فرمودند: بله به علت آنکه نوح قوم خود را دعوت کرد به سوی خدا اما اطاعت نکردند به علاوه اذیت و آزار بسیار به آن بزرگوار رساندند تا آنها را نفرین کرد:
اما من بعد از خاتم انبیا (صلی الله علیه و آله) با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم ابدا درباره ی آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم {چنانچه حضرت در خطبه ی شقشقیه می فرمایند:
کنایه از آنکه هرکس صبرش بر مصائب بیشتر باشد نزدیکتر به خداوند متعال است.}
▫️ایشان عرض کرد: شما افضل هستید یا ابراهیم؟
فرمودند من افضل هستم عرض کرد چرا شما افضل هستید؟ فرمودند: ابراهیم عرض کرد پروردگارا به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد خداوند فرمود آیا باور نداری؟ عرض کرد آری باور دارم اما می خواهم به مشاهده ی آن دلم آرام گیرد- ولی ایمان من به جایی رسیده که گفتم (لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً) اگر پرده ها کنار روند و کشف حجاب گردد یقین من زیاد نخواهد شد.
▫️صعصعه عرض کرد:
شما افضل هستید یا موسی؟
امام فرمودند: من از موسی افضل هستم زیرا: وقتی خداوند او را مامور کرد به دعوت فرعون که به مصر برود عرض کرد.
«رب انی قتلت منهم نفساً فاخاف ان یقتلون و اخی هارون هو افصح منی لسانا فارسله معی رداً یصدقنی انی اخاف ان یکذبون» آیه ی 33 سوره ی قصص
اما وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جانب پروردگار متعال مرا مامور کردند که در مکه ی معظمه بالای بام کعبه بروم و آیات اول سوره ی برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عمو یا دایی یا یکی از اقارب و خویشانش به دست من کشته نشده باشند با همه ی اینها هیچ خوف نکردم، اطاعت امر نموده تنها رفتم و ماموریت خود را انجام دادم آیات سوره ی برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم. کنایه از آنکه فضیلت شخص از توکل به خداست و هر کس توکلش بیشتر در نزد خداوند با فضیلت تر است.
▫️عرض کرد
شما افضل هستید یا عیسی؟
حضرت پاسخ فرمودند که من زیرا: پس از آنکه مریم بواسطه ی دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خداوند حامله شد همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد به مریم که:
از خانه ی بیت المقدس بیرون شو زیرا: که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زائیدن فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پای نخله ی خشکیده عیسی به دنیا آمد.
اما من وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زائیدن گرفت در حالتی که وسط مسجدالحرام بود به صاحب کعبه متمسک گردیده و عرض کرد: الهی به حق این خانه و به حق آن کسی که این خانه را بنا کرده این درد زائیدن را بر من آسان گردان، همان ساعت دیوار کعبه شکافته شد مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت به داخل خانه نمودند که ای فاطمه داخل در خانه ی کعبه شو و مادرم وارد شد و من در همان جا متولد شدم.
-
پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۱۲ ق.ظ
-
۱۴۳

-
چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۴۲ ب.ظ
-
۱۲۶

-
چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۲۹ ب.ظ
-
۱۹۲

روح انتظار با دستیابى به امن و رفاه و رهایى که آرمانهاى انسان معاصر و شاید خود ما هم باشد، آرام نخواهد گرفت و کسانى که همراهى حجّت و معیّت محمّد و آل محمّد را مىخواهند نمىتوانند تا این سطح قرار بگیرند و تا این حدّ آرام باشند، که انسان معاصر چه بسا بتواند با تکیه بر علم و عقل و عرفان، بدون نیاز به وحى و مذهب تا این مرحله گام بردارد و با عقل جمعى و روح جمعى و غریزهى جمعى به این مهم نائل آید. پس ما که از ضرورت وحى و اضطرار به حجّت و انتظار حجّت دم مىزنیم باید از اول حساب را روشن کنیم و #سنگمان_را_حق _کنیم.
چون ما مدعى هستیم که آدم براى بیشتر از هفتاد سال برنامهریزى شده و معتقد هستیم که بافت و ساخت انسان و جهان با این سطح از رفاه و امن و رهایى سازگار نیست. تحول نعمتها و محدودیتها و خودآگاهى و مرگآگاهى، آدمى را در متن رفاه، راحت نمىگذارد و در شب عروسى به فکر عزا و بارهاى سنگین فرداها مىاندازد.
اگر ما مسألهى قدر و استمرار و ارتباطهاى حتى محتمل و پیچیده با عوالم مشهود و غیب را در نظر بگیریم و اگر ما براى این وسعت طرح و تدبیر و تربیت و تشکّل را دنبال کنیم، ناچار انتظار ما از حجّت و انتظار ما براى حجّت شکل دیگرى مىگیرد و انتظار ما در جایگاه خویش مىنشیند.
آدمى دلى دارد که با شهادت این عالم تأمین نمىشود، که دل آدمى بزرگتر از محدودهى این زندگى است. و همین دل بزرگ، گرایش به غیب را دارد.
قسمتی از کتاب «تو میآیی» استاد علی صفایی حائری (عین-صاد)
میدانم؛ تو می آیی...
دوست دارم آن روز که می آیی من باشم...
بهار با تو می آید...
سلام بر تو ای بهار دل ها...
و امید مستضعفان عالم...
عرض تبریک و شادباش محضر مبارک ناموس دهر حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام
و همچنین حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و حضرت نرجس خاتون مادر بزرگوار حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و همه پیروان و شیعیانش
انشاالله در این غروب نیمه شعبان برات عیدی همه ما و همه حاجت مندان بدستان مبارک حضرت نرجس خاتون امضا گردد.